گریه میکرد گرگ...
وقتی دید سگ به خاطر تکه استخوانی لگد های چوپان راتحمل میکرد...!
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب !
گاهی بهتر از هر حرفی،بی صدا رفتنه !!
از این نوشته ها ساده نگذرید !! اینارو یه دل نوشته !!
وصیت نامه یک عاشق:مرا بعد از مرگم در تابوتی سیاه رنگ بگذارید که همگان بدانند که هرچه سیاهی بود من کشیدم،چشمانم را باز نگاه دارید که همه بدانند که هنوز عشق در قلبم میتپد، دستانم را بیرون از تابوت بگذارید که همه بدانند که من هیچ چیز باخودم از این دنیای بی وفا نبردم ،در آخر اینکه یخی بر قبرم بگذارید که به جای معشوقم بر من بگیرد وبر سنگ قبرم بنویسید: ((عاشقان خفته اند در این خلوت))
باگرگهاگشتم، باببرهاخوردم، باشیرهانعره کشیدم وشب باکفتارهادربیابان خوابیدم؛ ولی افسوس... عاقبت، خودم شکار خرگوشها شدم!!!
چادر (مشکی) ات برایت مصونیت میاوردبانو...
چون گرگ ها هنوزهم در پی (شنل قرمزی) هاهستند...
گرگ روزگار بودم,
من به يه نتيجه رسيدم
اين دنيا چه خوب و فرشته باشى
چه يه لجنِ عوضى
در هر صورت آسفالتت ميكنه
پس حداقل بد باش
كه دلت نسوزه
سلام عشقم خوبی؟؟؟
هرچقدرم قوی باشیُ تلاش کنی آخرش یه روزی خسته میشی و آرزو میکنی همه چی خود به خود درس بشه!!
صادقانه بد باش اما لاشيانه اداي آدم خوبا رو در نيار...